به درخواست آن مرحومه(سایه له شده)


احساس

نمیدونم از کجا بنویسم و از کجا شروع کنم.عزیز از دست رفته ام عشقی داشت به اسم یوسف که متاسفانه دچار سرطان بود.اما این مشکل باعث نشد که از اون دست بکشه و مث مرد پای عشقش موند یوسف روزای سختی رو گذروند من شاهد اشکا،غصه ها،غمای رویای عزیز دلم بودم.روزای سختی بود خیلی سخت!

یوسف 2 هفته یک بار بستگی به بیماری و روند آزمایشا داشت که شیمی درمانی میشد وقتی که بیمارستان بود و تحت درمانای سخت رویا کنارش بود چه مکالمه چه پیام با امید و دلداری دادن سعی میکرد یوسف مشکلشو فراموش کنه.همه چی خوب پیش میرفت همه چی عالی بود یه روز یوسف زنگ زد به رویا که بیماریش بهبود پیدا کرده و دکتر گفته دیگه نیازی به شیمی نداری.چه روز خوبی بود چشای رویا میخندید من خوشال بودم که ابجی عزیزم خوشاله و دیگه شبنمی تو چشاش نمیبینم.یه مدت به این روال گذشت رویا خوب بود خیلی خوب!

یوسف واقعا آقا بود و از محبت و عاطفه چیزی برای رویا کم نمیزاشت با وجود بیماریش هرچند وقت یه بار میومد و به رویا سر میزد خیلی خاطره ها و روزای قشنگی رو با هم داشتن عشق لیلی و مجنونی بود واقعا!من شاهد بودم که وقتی کنار هم بودن دنیا رنگ دیگه بود براشون زندگی طور دیگه بود رویا رویای دیگه بود ! این دوتا عاشق نسبت نزدیک فامیلی داشتن  که پدر یوسف کارش جا دیگه بود و اونجا زندگی میکردن.برای همین یکم دیر به دیر همو میدیدن.مدام خبرای خوب اینکه یوسف بهتره!درد نداره!و .....

تا اینکه گویا باز حالش بد میشه و طی آزمایشاتی متوجه میشن که سرطان به قسمتای بالاتر رفته(زیر زانوش بود)دکتر گف که برای اطمینان از درمان باید پاش قط شه.یوسف راضی نمیشد خونوادش هم همینطور!حاضر به قط پای یوسف نمیشدن.کـــــار فقط کار رویا بود.اگه  اون میگف قطعا نه نمیگف و همینطورم شد!بالاخره رویای عزیزم یوسفو قانع کرد که اینکارو بکنه بهش میگف که:بخاطر جفتمون بخاطر عشقمون و برای سلامتیت اینکارو بکن.ترس یوسف از این بود که مبادا اگه پاش قط شه رویا دیگه اونو نخواد و از اون زده شه چون دیگه 1 پا داشت.اما رویا بهش اطمینان داد که تحت هر شرایطی و با وجود هر اتفاقی کنارش میمونه.اون جمله رویا رو یادم نمیره که میگفت:یوسف اگه حتی سرش زنده بمونه من حاضرم باش زندگی کنم.خلاصه یوسف پاش رو قط کرد و سلامتیش رو به دست آورد اما به قیمت از دست دادن پاش.اما برای یه مدتی خوب بود

یک ماهی نگذشته بود از بهبودیش که باز خبرای بـــــــــــد،بدتر از همیشه!سرطان پیشرفت کرده و به ریه اش زده و بیمارستانه بعد از چن به علت فشاری که به یوسف وارد میکنه و پیشرفت روز به روز بیماری یوسف به کما میره چند روز و در نهایت فـــــــــوت میکنه!!!چه غمی چه دردی چه بلایی که سرمون نیومداون مث داداش من بود منم به حد رویا ناراحت بودم به اندازه ی اون غم داشتم.چطور باور کردنی بود که یوسف دیگه نباشهفپس کی به رویا بگه :ناناس

همین اردیبهشت ماه نفرین شده!

رویا حالش تعریفی نداشت خستگی روحی شدید،کسل،ناراحت،تو خودش بود گوشیش خاموش !2 هفته از مرگ یوس نگذشته بود که یه شب دست به خودکشی میزنه!قرص میخوره قرصی که به گفته ی دکترا متاسفانه هیچگونه پادزهری نداره.به کما میره و نهایتآ 29 م فوت میشه.

وقتی یوسف بدحال بود بهش میگفتم که رویا بخاطر خدا آروم بگیر انقد خودتو اذیت نکن قسمته حکمته....اما رویا میگفت:فاطی ،یوسف هرکجا که باشه منم همونجام.

و کار خودشو کرد.امروز یعنی دومه خرداد ماه،پنج روزه که رویا از پیشمون رفته الان ک دارم مینویسم کیبورد خیسه خیسه!اون دوستم نبود!آبجیه عزیزم بود یه دختر پاک و معصوم یه دوسته جون جونی که شریکه غمو شادی هم بودیم.

روحشان شـــــــــــــاد و یــــــــــــادشان گرامی با!!!

اینجا هرگز نمیشه که واقعا تموم لحظه ها رو گفت غصه هایی که باهم میخوردن خندیدنایی که تو اوج غم بود.اینکه معنای واقعی علاقشون رو بگم اینکه با غماشون غم داشتم و شادیامون باهم تقسیم بود.

رویا به من عشق واقعی رو نشون داد آره راست میگفت که هرکجا یوسف باشه منم هستم و همین کارو کرد!با اینکه دل خیلیامونو با این کار شکست.غم ابدی رو به دلامون داد.

مرگ رویـــــــــــا داغیه که هرگز کور نمیشه و جای خالیی که هرگز پر نمیشه!!

رویـــــــــا شاید جسمت اسیر خاک باشه اما یادت ،خاطره هامون،اشکایی که با هم ریختیم،خنده های دوست داشتنیت تا ابد تو ذهنم میمونه!

چطور نبودتو باور کنم چطور با نبودنت کنار بیام.بقول همیشگیمون چـــــــــــاله دله گم!

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:34 توسط فاطمه| |


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست